در پاى سرو قدت سر مىنهم به زارى باشد که یک قدم هم بر چشم من گذارى
تو آسمانى و من افتاده چون زمینم ره مىبرم به سویت دستى اگر برآرى
جان شکستهام را امید عافیت نیست جز آنکه با نگاهى وى را علاج دارى
در سایه بلندت اقبال کوته من آن بخت جاودان را دارد امیدوارى
اى تکیهگاه هستى از غربتم برون آر از تنگناى ظلمت تا اوج رستگارى
اى آرزوى دلها در صبح دولت تو خوش مىرسد به پایان، یک عمر انتظارى
چشمان بىفروغم در انتظار رویت هر جمعه مىشمارد یک هفته بىقراری
******************
اى یأسِ من خسته به دنبال امیدت
باید چه کند آنکه نه دید و نه شنیدت
رؤیاى من آویخت ز هر باغ و بهارى
اما گل نرگس! تو کجایى که ندیدت
تا کى بنشینم به امیدت که بیایى
تا کى بنشینم که بیایى به امیدت!
شب در شده و ماه بر آن روزنه قفل
پیداست فقط تکهاى از صبح سپیدت
پیداست که مىرقصد و نزدیک مىآید
از روزن در روشنى شاه کلیدت!