سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن
تموم حاجتا رو همه از می گیرن
بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه
شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه

سینه زن حسینه,یل ام البنینه....




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:42 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

 

 




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:35 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:31 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

  

  

من یک چادری ام

  

ممکن است من را اُمل بخوانید

 

 

ممکن است دیوانه خطاب کنید

 

 

اَمــــــــآ مَن چادرم ر ادوست دارم

 

اصلا برایم فرقی نمیکند دیگران من را چگونه صداکنند

  

 

درست است در گرما چادر گذاشتن سخت است

 

درست است چادر دست وپا گیر است

 

ولــــــــــــــــــــی

 

 

خدایم به من امر کرده برای در امان بودن

  

 از نگاه های آزار دهنده ی

 

دیگران چادر سرم کنم

 

اما حیف که در این زمانه چادر هم داشته باشی ،

  

بازهم باید متلک بشنوی

 

بازهم نگاه های زننده دیگران دست بردارت نیستند

 

به امید روزی که مردم جامعه ما غیرت و

  

 دختران جامعه ما عفت را رعایت کنند

 

 

 

 

 

 

بعضی ها می گویند

.

چادر سرکردن بی کلاسی است ، عقب افتادگی است !

.

ولی اگر اقتـداء به زهــرا بی کلاسی است ..

.

اقتـداء به زینب بی کلاسی است

.

پس ما هم با صـدای بلنـد اعلام می کنیم ..

.

که ما عقب افتـاده ایم و به این خصلت هم افتخار می کنیم .

 



تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:30 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

عشق من فقط خدا




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:25 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

اصلا حسین جنس غمش فرق می کند
این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند
شاعر شدم که شعر بگویم برایشان
این خانواده محتشمش فرق می کند
این جا گدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
مرده زنده می شود از ذکر یا حسین
عیسای اهل بیت دمش فرق می کند
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند
تنها نه جنس عزا و جنس ماتمش
بلکه سیاهی علمش فرق می کند
من از «حسین منّی» پیغمبر خدا
فهمیدم حسین همه اش فرق می کند.


 

 




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:24 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:21 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

میگفت: شیـطان اندازه یک حبّـــه قند اســــت . . .
گاهی می افتـــد تـــوی فنجـــانِ دلِ مــــا . . .
حل مــی شود آرام آرام . . .
بی آنکـه اصلا ً ما بفهمیـم . . .
روحمـان سـر می کشد آن را . . .
آن چای شیــریـن را . . .
شیـطان زهـرآگیــن ِ دیــریــــن را . . .
آن وقـت او، خـون مـــی شـــود در خـــانه تن . . .
مـی چرخـد و مـــی گـردد و مـی-مـانـد آنجـا او می شــــود مـن .....

اعوذ بالله من نفسی . .

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:20 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!

قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

 




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:11 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

امروز هم گذشت
آویختم نگاه منتظرم را به پشت در
دل تنگ یک نگاه
شاید که یک سلام
لبخند مهربان
آوای گرم تو
آن لحظه ای که بگویی مرا به مهر :
دیدی که آمدم
اینک بگو تو راز دل تنگ خویش را
آن صد هزار حرف نگفته ز روزگار
آری حدیث هجر
اصلا بگو که حرف حساب دلت چه بود ؟
گم می کنم دو دست دلم را دوباره من
در بحر آن همه غم های بیکران
من غوطه می خورم که بیابم بهانه ای
شاید دلیل بغض فرو خورده ای ، غمی
اما خدای من
آخراگر که تو باشی ، چه جای غم ؟
آن بغض ها کجاست ؟
آن یک سلام گرم
لبخند مهربان
برده است هر بهانه و غم را از میان
اما ...
آری گذشت جمعه دلگیر دیگری
اما نیامدی
صبر است ، مشق من
آویختم نگاه منتظرم را به پشت در
دل تنگ یک نگاه
شاید که یک سلام
لبخند مهربان
آه ای دلیل بغض
ای راز هر چه حرف
معنای هر سکوت
اینک میان کوچه چه خالیست جای تو
بغضی دوباره گلو را نشانه رفت
چشمی که اقتدا به بارش ابری نموده است

 




تاریخ : چهارشنبه 93/7/16 | 3:7 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

  • قیمت دلار | تبادل اطلاعات | پرشین بلاگ