سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 پس از قرن و هزاره
    هنوزم که هنوز است
    دو چشمش
    به راه است
    و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش
    زیاد است
    که گویند
    به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
    و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او چرا یار ندارد!
    تو خودت! مدعی دوستی و مهر شدیدی!
    که به هر شعر جدیدی،
    ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟
    تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
    باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت،
    ز هدایت،
    ز محبت،
    ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
    تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
    چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
    چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
    چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
    چه کسی راه به روی تو گشوده؟
    چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد،
    چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
    و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی کجایی!؟
    و ای کاش بیایی!
    هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی ...
    هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی.
    خواهش نفس شده یار و خدایت،
    و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت،
    و به افاق نبردند صدایت،
    و غریب است امامت.
    من که هستم،
    تو کجایی؟
    تو خودت! کاش بیایی.
    به خودت کاش بیایی...




تاریخ : یکشنبه 93/4/29 | 7:56 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

  • قیمت دلار | تبادل اطلاعات | پرشین بلاگ