من و ماه محرم زنده بودن بود حسن عطا الحمدلله
نبودم حق مراسینه زنم کرد شدم اهل بکا الحمدلله
من ازدامان پاک مادرخود توراگشدم گدا الحمدلله
من ازهیئت هزاران خیردیدم شدم حاجت روا الحمدلله
سیاهی عزایت نورمحض است که گشته رزق ما الحمدلله
رسد روزی که درسجده بگویم رسیدم کربــــــلا الحـــــــمدلله
ابر و باد و مَه و خورشید و فَََلک? یک? شِع?ر اَس?ت!
هَـر نَــسیمِ حَــرَمِ کــر?ببلا را عِــشـق اَســت
آنـکـه در شش مـاهـگـی بـاب الـحـوائـج مـیـشـود،
گـر رسـد سـن عـمـو قـطـعا قـیـامـت مـیـکـنـد . . .
زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمی گشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم
دست از سرم بردار من بابا ندارم گیسو سپیدم؛ احترامم را نگه دار باشد بزن چشم عمو را دور دیدی زیبایی دختر به گیسوی بلند است این چند وقته از در و دیوار خوردم تا گیسویم را ز دستانت درآرم گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد گیرم که پس دادند هر دو گوشوارم شیرین زبان بودم صدایم را بریدند در پیش پایم نان و خرما پرت کردند با ضربه ی پا دنده هایم را شکستند نشناختم بابا تو را تغییر کردی گویا تنور خولی آتش داشت آنشب
زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم
سیلی نزن؛ من با کسی دعوا ندارم
من هیچ کس را بین این صحرا ندارم
مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم
دیگر برای ضربه هایت جا ندارم
غیر از تحمل چاره ای اینجا ندارم
خسته شدم میلی به این دنیا ندارم
گوشی برای گوشواره ها ندارم
آهنگ سابق را به هر آوا ندارم
کاری دگر با شام و شامی ها ندارم
کی گفته من ارثیه از زهرا ندارم
امشب دگر راهی به جز افشا ندارم
ترکیب رویت گشته خیلی نا مرتب
شعر ترکی شهادت حضرت رقیه:
صبا حسینه ویر خبر قیزون رقیّه جان ویرور
سنون کفن سیز اولماقون خرابه ده نشان ویرور
بابا بابا دیور یانور ایدور نظر صاقا صولا
یقین یولون گوزَتلوری تیکوبدی چوخ گوزین یولا
بو قدر قویما گوزلری یولوندا انتظار اولا
نوید وصلون اولسا گر حیات جاودان ویرور
پوزوبدی حالی حالیمی گرک اُلونجه دل یانا
اگرچه نار غصّه دن یاخوندی قلبیم اودلانا
تمام غصّه بیر یانا ولی بو غصّه بیر یانا
قوری یر اوسته بیله جان بو طفل ناتوان ویرور
حرملرون باخور یانور آناسی اشکبار اولور
جنازه اوسته باش آچوب باجیسی ساچلارین یولور
قولوندا قمچی یرلرین گورنده گوزلریم دولور
حنوطی خاک غسلینی بو چشم خون فشان ویرور
نه وار سسیمه سس ویرن نه بیر نفر گَلوب گیدن
گوره بالام غریب اُلور تدارک ایلیه کفن
ایدون نه چاره نه کومک نه وار هراییمه گَلن
نه دیز گَلور نه دل دوتور نه گوز یاشیم امان ویرور
حسین یارالی قلبیمون گَل ایمدی یاره سین بیتور
قیزیوی قبره قویماقا اوزون بو منزله یتور
منی سویوبلا باری سن اَلونده بیر کفن گَتور
امیدی یوخدی بیر کسه باجون سنه گمان ویرور
وطن دگل بو شهر شام اولا قبیلمه قریب
جنازه سین گوتورماقا گَله قبیله و حبیب
بو اهل شهره نابلد، اسیر شمر، اوزوم غریب
غریبین اهل شهر اولان سسینه سس هاچان ویرور
نه فرش و نه چراغ وار خرابه یردی منزلی
نه سو و نه طعام وار نه سوز دیه دوتور دلی
باجون چتینده حلّ ایده اُلونجه بیله نسگلی
حجاز عزیزی شامیده بو ذلّتیله جان ویرور
باخان بُلر ملالیمی گوزیمده قانلی یاشیمه
باشیم اوجالیقی توکوب نه کُل زمانه باشیمه
نولوبدی بس منیم ایلیم نه گَلدی آل هاشیمه
صباح و شام دردسر بیزه بو شامیان ویرور
سموم جور و ظلمیله خزان اولوبدی گُللرون
خزان گُلینه بنزوری بو طفل ناز پرورون
آجیندان عارضی سولوب سارالدی بو گُل ترون
بهار عمر زینبه بو غصّه لر خزان ویرور
سزادی بو یتیمه نون فغانی کَونی دولدورا
اجل سیز اُلدی اَُلدوروب بونی عدو وورا وورا
اولوب اَیاقی آبله ایاقه ایستوری دورا
دوراندا یاره یرلری اَیاقلاریندا قان ویرور
حسینی بخت کوکبون دوشوب تنزّله سنون
ایدور محبّ سرزنش بو حاله طعنه دشمنون
نهان ملالیدن عیان چخار سپهره شیونون
حسینه آغلاسان خدا مرامیوی اینان ویرور
خدایـــا! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کنـــ
اگه میشـه بیــا پاییـن و دستـــــاے منـــو ها کنــ
خدایـــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزهــ
دیگه حتـے همه دنیا،به این دورے نمـے ارزهــ
تو اون بالا من این پایین،دو تایـے مون چرا تنها؟
اگه لیلـے دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟
خدایــا! من دلم قرصه،کسے غیر از تو با من نیستــ
خیالت از زمین راحت ،که حتـے روز،روشن نیستــ
کسـے اینجا نمـے بینـه که دنیـــــــــا زیر چشماتهــ
یه عمره یــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار مکافـاتهــ
فراموشم شده گاهـے،که این پایین چه هــــا کردمــ
که روزے بایـد از اینجـا بــازم پـیــش تو برگردمــ
خدایــــــا! وقــت برگشـتـن یه کم با من مدارا کنــ
شنیــدم گرمــه آغوشـــــت،اگه میشـه منــم جا کنــ
یا ستار العیوب
چگونه عاشقت نباشم وقتی تو دیدی و پوشاندی....
ولی مردم ندیده فریاد می زنند
کاشکی زخم تو در جان داشتم
پای در کوه و بیابان داشتم
تا بپویم وسعت عشق تو را
مرکبی از نسل طوفان داشتم
دیدن روی تو آسان نیست آه
کاشکی من داغ هجران داشتم
آه از فصل خزان ای کاش من
از تو باغی در بهاران داشتم
تا بیفشانم به پایت سر به ره
کاشکی جان فراوان داشتم
بعد از آن مثل شقایق های سرخ
خلوتی در باغ باران داشتم
یک غزل بس نیست در اوصاف تو
کاش صدها شعر دیوان داشتم
اللهم عجل لسیدنا المظلوم الفرج
دست ما به دامان نجابتت !ای گستره امید! به ما مجال عاشق شدن و فرصت
احیاء در فضای عطش خود را عطا کن . مگر جز امام کسی شایستگی و قدرت این
بخشیدن را دارد؟
این پیله های انجماد را که قرن هاست زمین به دور باور خویش تنیده چه کسی
جز منجی قادر به شکستن است؟
این قفس تنگ ماده و این حصار سیاه فراموشی را کدام دست خورشیدی جز تو
قادر به گشودن است؟
ای پاسخ مشترک تمام سوالات !
دریاب این نفس های خسته از خویش را ....بنگر و شفاف تر از ایینه ببین ما را که
شکایت یخ زدگی خویش را به محضر خورشیدی تو اورده ایم.
موعود ترین تبسم اسمان! ما را به اتش انتظار خود احیا کن که می دانیم که
کسی منتظر تر از تو نیست!
.: Weblog Themes By Pichak :.