• وبلاگ : وبلاگ صاحب الزمان (عج) زنجان
  • يادداشت : وبلاگ تخصصي صاحب الزمان
  • نظرات : 5 خصوصي ، 12 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    حضرت ادم وقتي داشت از بهشت بيرون ميرفت:
    خدا گفت:نازنينم آدم ، با تو رازي دارم...
    اندکي پيشتر آي....
    آدم آرامو نجيب آمد پيش...!!!
    زير چشمي به خدا مينگريست...
    محو لبخند غم آلود خدا ، دل انگار گريست...!!
    گفت: نازنينم آدم ،
    قطره اي اشک زچشمان خداوند چکيد...
    يادمن باش که بس تنهايم...
    بغض آدم ترکيد... گونه هايش لرزيد...
    به خدا گفت: من به اندازه ي گل هاي بهشت... من به اندازه ي عرش... نه... نه... به اندازه ي تنهاييت اي هستي من دوستت دارم....!!!
    آدم کوله اش را برداشت....
    خسته و سخت قدم برميداشت... راهي ظلمت پرشور زمين....
    زير لبهاي خدا باز شنيد... نازنينم آدم....
    نه به اندازه ي تنهايي من.... نه به اندازه ي گلهاي بهشت ....که به اندازه يک دانه ي گندم.... تو فقط يادم باش..