سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

زخمش خیلی عمیق بود...خونریزی شدیدی داشت!

دکتر بهم گفت چادرت را باز کن تا راحتتر کمکش کنی..

داشتم چادرم را باز میکردم که چشمان نیمه جانش را به من خیره کرد و دستانش را که به خونش غرق بود به چادرم گرفت و گفت:

من میروم تا تو چادرت را باز نکنی!!!

چادرم هنوز در مشتش بود که شهید شد...!!!




تاریخ : جمعه 93/5/31 | 12:48 عصر | نویسنده : منتظر کوچک | نظر

  • قیمت دلار | تبادل اطلاعات | پرشین بلاگ